نماينده دادستان ادامه ميدهد: «با توجه به اين گفتهها سياوش بازداشت شد و جزئيات قتل پدرش را توضيح داد. اين جوان بهدليل کينه قديمي که از پدرش داشت، با ضربات چاقو او را کشت و به مدت يک سال هم جسد را در يکي از اتاقهاي خانه دفن کرده بود. سپس جسد را از آن محل خارج و در جاي ديگري پنهان کرد و در تمام اين سالها موضوع را از اعضاي خانواده بجز مادرش مخفي نگه داشت.»
شريفي در ادامه ميگويد: «تحقيقات نشان داد هرچند مادر سياوش در قتل نقشي نداشت، اما از ماجراي کشته شدن شوهرش باخبر بود و در اين سالها براي حمايت از فرزندش اين راز را مخفي نگه داشت. ما جزئيات را به طور دقيق مورد بررسي قرار داديم و مدارکي به دست آورديم که ثابت ميکند قتل قطعا کار سياوش است، ضمن اين که مرد جوان خودش هم اقرار کرده و صحنه قتل نيز بازسازي شده است. بنابراين او بايد مطابق قوانين مجازات قتل عمد مجازات شود البته برادر مقتول در دادگاه نبود، اما در مرحله دادسرا درخواست خود را ارائه داده و مادر مقتول هم درخواست قصاص خود را مطرح کرده است.
اشتباه بود، اما دليل داشت
سياوش زماني مرتکب قتل پدرش شد که 18 سال بيشتر نداشت. او ميگويد يقين دارد اشتباه کرده است، اما اين اشتباه بدون دليل نبود.
توضيح حادثه قتل پدر براي سياوش يادآوري روزهاي تلخ شکنجه است. متهم ميگويد: «از وقتي يادم ميآيد پدرم من و برادرم را کتک ميزد. او مرد خشني بود و از هر بهانهاي براي کتک زدن ما استفاده ميکرد. شلاقهاي مختلفي داشت و با توجه به ميزان عصبانيتش بود که ما را با هر کدام از اين شلاقها کتک ميزد. ساعت و روز نداشت، هر وقت از سرکار ميآمد و عصبي بود اين ما بوديم که قرباني خشمش ميشديم. هميشه از پدرم ميترسيدم و هيچوقت در برابرش قرار نميگرفتم. يادم ميآيد مادرم ميگفت زياد جلوي دست و پاي پدرتان نباشيد. او هم از دست پدرم در امان نبود، اما بيشتر به ما فکر ميکرد. کارهايي که پدرم کرد و آزارهايي که ميداد باعث شد من معتاد شوم».
سياوش که بشدت گريه ميکند، ادامه ميدهد: «18 سالم بود که پدرم من را از خانه بيرون کرد. گفت ديگر اين خانه جاي تو نيست. اين اولين بار نبود که با من چنين رفتاري ميکرد، اما اولين بار بود که آنقدر تحقير ميشدم. دو هفته بعد برگشتم، راستش اصلا دلم براي پدرم تنگ نشده بود و فقط ميخواستم مادرم را ببينم. او را خيلي دوست داشتم. پدرم گفت براي چه آمدهاي؟ جواب دادم دلتنگ مادرم شدم، گفت بايد بروي. تو ميخواهي با مادرت دست به يکي کني و توطئهاي عليه من اجرا کنيد. پدرم آدم بدبيني بود. گفتم بگذار مادر بيايد. او را ميبينم و ميروم. بلند شد دوباره به سمت من حمله کرد، شلاق را برداشت، ديگر طاقتم تمام شده بود و نميتوانستم اين رفتارها را تحمل کنم. حالا من قويتر از او بودم و ميتوانستم در برابرش مقاومت کنم. حالا ميتوانستم جلويش بايستم و بگويم مادرم را ميخواهم. ديگر بچه نبودم که بترسم و خودم را در زيرزمين خانه مخفي کنم. چاقويي در جيبم داشتم، بيرون کشيدم و گفتم اگر شلاقت را بلند کني ميزنم. فکر ميکرد تهديد ميکنم».
سياوش دقيقا همان چيزي را تعريف ميکند که در دادسرا گفته بود: «دو ضربه. فقط دو ضربه زدم. خون جاري شد و پدر مرد. راستش اصلا گريه هم نکردم. دوستش نداشتم، اين يک واقعيت بود. شايد هر بچهاي مثل من جرات گفتن اين حرفها را نداشته باشد، اما من واقعا دوستش نداشتم.»
او در مورد نقش مادرش در اين قتل ميگويد: «مادرم هيچ نقشي نداشت. او اصلا نميدانست ماجرا از چه قرار است. دو روز بعد از حادثه بود که مادرم به خانه آمد. از ديدن من خيلي خوشحال شد. بغلم کرد و بوسيد. ناراحت و پريشان بودم. پرسيد چه شده؛ پدرت کجاست؟ باز با هم دعوا کرديد؟ برايش گفتم که پدرم را کشتم و جسدش را در خانه دفن کردم. آن روز بعد از اين که پدرم را کشتم گودالي در کف اتاق کندم. جنازه را در گودال گذاشتم و رويش را با سيمان پوشاندم».
برادر سياوش مدعي شده بود مادرش از سوي اين جوان تهديد شده و به همين علت هم در مورد قتل چيزي نگفته است.
متهم در اين خصوص توضيح ميدهد: «من مادرم را تهديد نکردم. اين تصميم خودش بود که در اين باره حرفي نزند. مادرم خيلي ناراحت بود، اما از من حمايت کرد. من 10 سال اين راز را در سينه نگه داشتم، مادرم هم همينطور. ما نميخواستيم در مورد اين موضوع کسي چيزي بداند. فکر ميکنم برادرم هم خيلي از مرگ پدرم ناراحت نبود. فقط براي اين که با من لج کند اين موضوع را به پليس خبر داد.»
سياوش از کاري که کرده پشيمان است و ميگويد: «من سختيهاي زيادي را تحمل کرده بودم. پدرم هيچ وقت من را نوازش نکرد و هيچ وقت به من محبت نکرد. من را اينطور کينهاي بار آورد، اما واقعيت اين است که هنوز هم راحت نشدهام و از قبل بيشتر اذيت ميشوم.»
سياوش نه، يکي ديگر
مادر سياوش يکي از افرادي است که ميتوانست در اين پرونده شکايت کند، اما گفت نميخواهد اين کار را انجام بدهد و رضايتش را اعلام کرد. او ميگويد اگر شوهرش کشته شد به علت رفتارهايي بود که با بچههايش داشت و اگر هم سياوش قتل را انجام نميداد او به دست شخص ديگري کشته ميشد.
اين زن ميگويد: شوهرم از همان وقتي که بچههايم خيلي کوچک بودند آنها را کتک ميزد. هر بار خودم را جلو ميانداختم و سعي ميکردم ضربات به من بخورد، اما هيچ رحمي در وجودش نبود. اصلا نميدانم چرا اين مرد آنقدر خشن بود. چند شلاق درست کرده بود و هر بار با يکي از آن شلاقها بچهها را ميزد. من را هم ميزد. گاهي ديگر کاري از دستم برنميآمد و مينشستم و کتکخوردن و ضجهزدن بچههايم را تماشا ميکرد. خيلي عصبي و پرخاشگر بود. هرچند وقت يکبار شغلش را عوض ميکرد. با همه دعوا داشت. دلم براي پسرها ميسوخت، اما کاري نميتوانستم بکنم. اين که بگذارم و بروم هم چاره نبود؛ بچهها بيشتر اذيت ميشدند.
اين زن ادامه ميدهد: «شبي که شوهرم سياوش را از خانه بيرون کرد، هيچوقت يادم نميرود. خيلي گريه کردم، گفتم اين کار را نکن. او نوجوان است، بدبخت ميشود. جواب داد تو هم لياقتت بدبختي است. مدتي از سياوش خبر نداشتم تا اين که براي چند روزي پيش خانوادهام رفتم. وقتي برگشتم ديدم سياوش در خانه است، اما شوهرم نيست. سياوش پدرش را کشته بود. ماجرا را براي من گفت. اين که ميگويند تهديدم کرد، دروغ است؛ اصلا تهديدم نکرد. خودم تصميم گرفتم در اين باره چيزي نگويم. از وقتي فهميده بودم چه اتفاقي افتاده و جسد شوهرم در اتاق مدفون است، حالم بد بود. بعد از يک سال به سياوش گفتم ديگر نميتوانم تحمل کنم و بايد از اين خانه برويم. قرار شد خانه را بفروشيم. همان موقع بود که دور از چشم پسر ديگرم تکههاي باقيمانده جسد را بيرون آورد و جاي ديگري دفن کرد. بعد هم خانه را عوض کرديم.»
مادر سياوش ميگويد از مرگ شوهرش ناراحت است و هميشه پسرش برايش مهمتر بوده است: «شوهرم خودش اين حادثه را به وجود آورد. البته من از اين که چنين سرنوشتي داشت خوشحال نبودم و اگر کسي جز پسرم او را کشته بود حتما موضوع را پيگيري ميکردم، اما سياوش پسرم است و نميخواهم او را در زندان ببينم.»
او در مورد برادر سياوش ميگويد: «پسر کوچکم وقتي فهميد ما ميدانستيم چه اتفاقي براي پدرش افتاده و به او نگفتيم، خيلي ناراحت شد. حالا حالش بهتر است البته ما را ترک کرده، اما مثل قبل عصباني نيست. تنها شاکي سياوش، مادرشوهرم است که من همه تلاشم را براي جلب رضايت او خواهم کرد.»
نظرات شما عزیزان: